غلام، دم در نشسته بود و هندوانه میخورد
با هر تکهای که میخورد چندین بار از اربابش تشکر میکرد.
مردی از راه رسید و هندوانه طلب کرد
. غلام تکهای تعارف کرد.
هندوانه را که خورد، دید تلخ است و گندیده!
گفت: هنداونه به این بدی، آن همه شکر دارد؟
غلام گفت: هزاران بار، از دست اربابم
هندوانه شیرین خوردم،
یک بار هندوانه گندیده داده است،
ناسپاسی و بیادبی کنم؟
بعد ماییم و اربابی به نام خدا،
هزاران هندوانه شیرین هم که از دستش بگیریم،
اگر هزار و یکمینش بد باشه،
زبان به ناشکری باز میکنیم...